مساله ای که مدت ها فکرم را مشغول کرده بود و ذهنم را مغشوش، به تازگی برایم روشن تر شده است. مساله ای که در مورد دیگران در من حس بدی ایجاد میکرد و از طرفی موضع خوبی هم در قبالش نداشتم که خودم را راضی کنم. مساله ای به نام خرید!

همان مصرف گرایی است. معمولا با این عبارت شروع می شود: برای کی پول جمع میکنی؟ این همه دل بسته به مال نباش. بده بره. و مواردی از این دست.

اما دقیق تر که می شوم میبینم محرک خرید در این مواقع (چه برای خودم و چه برای دیگران) لزوما زیبایی و خرید اضافه هم نیست. بعضا کاربردهایی هم وجود دارد. اما جنس کاربردها متفاوت است. مثلا کاربرد کفش می شود ست شدن با فلان لباس و کاربرد ساعت می شود کارکردن مداوم در عمق 100 متری آب. کارکرد گوشی می شود ارائه عکس های 20 مگاپیکسل و البته CPU هشت هسته ای!

انگار خودمان را گول میزنیم. هدف، استفاده از کاربرد مذکور نیست. هدف گفتن کاربرد مذکور به دیگران هست تا جایی که دهان ها وا بماند و همه به کیفیت خرید من احسنت بگویند!

در حالی که قدیم ها هم تقریبا همین طور بود اما ما سراغ چنین کاربردهایی نمیرفتیم. دقیق تر که میشوم میبینم بخاطر این بود که قدیم تر ها نیازهای خودم را بهتر می شناختم. و خب قطعا کارکرد ناظر به نیاز تعریف می شود. وقتی نیاز را نشناسی کارکرد هم میتواند حدود نامحدود به خود بگیرد.

اگر نیاز را ایجاد کنیم چه؟ نیازی مثل نیاز به زیبایی. همه جا همه چیز زیباست. و هر لحظه نسخه های زیباتر هم می آید. و هر لحظه این زیبایی در ابعاد جدیدی از زندگی وارد می شود. زیبایی همسر. زیبایی منزل، زیبایی اتومبیل، زیبایی موبایل، زیبایی سرویس بهداشتی منزل و همینجور میرویم تا برسیم به زیبایی کیف و کفش و ...

حالا بیایید یک متغیر دیگر را هم اضافه کنیم. شان اجتماعی. متغیری که با مد بالا و پایین میرود و اتفاقا بسیار هم تحت کنترل بیرون از من است! مد تحت کنترل دیگران است. پس شان اجتماعی هم دائما متغیر و تحت  کنترل دیگران است. ما چیزهایی میخریم که شان اجتماعی ما را بالا ببرند. به اصطلاح برای ما کلاس اجتماعی ایجاد کنند. امروز لباس برند این شان را ایجاد میکند، فردا آیفون، بعدها اتومبیل، منزل و ...

این دو شاخص متغیر و دائما فزاینده و مبهم را میگذارم کنار نیازهای من که معمولا ثابت هستند و وابسته به افکار و شرایط زندگی نسبتا پایدار من هستند. قطعا نیازهای من خیلی کم کلاس و حتی بعضا شاید زشت هم هستند!

واقعیت این است، من بجای اینکه خریدهایی بکنم که نظم زندگی ام را حفظ کند و در آن آشوب به پا نکند و از طرفی حداکثر کاربرد را برایم داشته باشد خریدهایی میکنم که زیبایی معیار اصلی آنها باشد و شان اجتماعی من را بالا ببرد.

خلاصه اینکه ما بجای اینکه بر روی کاربرد و نظم تمرکز کنیم روی زیبایی و ارتقای شان فکر میکنیم. احتمالا این سبک زندگی در نهایت به ضرر همه است. 

عواقب این ماجرا فکرم را پر میکند: ازدواج متعدد، مسئولیت ناپذیری در ازدواج، تعدد جابجایی شغل، تعدد خریدهای بی دلیل، تعدد خرید در هایپرمارکت ها، توجه زیاد به شاخص های بازارسازی، کم شدن پس انداز ملت، حسرت خوردن های آینده، عدم مطلوبیت خریدهایی که واقعا نیاز را برطرف میکنند. و در نهایت همه ملامت خواهد شد غیر از خودمان. حاکمیت چنین جامعه ای هرکاری هم که بکند در نهایت مردم شاد و راضی ای نخواهد داشت. و انرژی اصلی مردم صرف این خواهد شد: خرید بعدی چیست (بجای نیاز بعدی چیست؟)  

چند سوال:

- من از این به بعد کالاهای زشت میخرم؟ نه. اصلا. جزئی از کاربرد کالا زیبایی آن و ایجاد حس رضایت بصری از دیدن آن است. ولی زیبایی هم یک معیار کاربردی در کنار سایر معیارهاست با وزن خاص خودش و البته کاملا هم وابسته به سلیقه من!

- من آدم بی کلاسی خواهم شد؟ اشتباه نکن. دو متغیر متفاوت هستند. من کالایی میخرم که شان اجتماعی من که ناشی از یک عمر فعالیت در اجتماع و فعالیت های اجتماعی است را حفظ کنم. قطعا همین طور است و من با شلوار رنگ و رو رفته به این دلیل که هنوز کاربرد دارد بیرون نخواهم رفت. اما. اما. اما با خریدهایم به دنبال ارتقای شان اجتماعی خودم نخواهم رفت!

- من آدم خسیسی هستم؟ نه. خساست یعنی خرج نکردن در رفع نیازها. قطعا من در رفع نیازهای خودم و خانوادم بیشترین خرج را خواهم کرد

- رابطه این حرف ها با قناعت چیست؟ فکر میکنم دقیقا قناعت به همین معنی است. ارضای نیازهای واقعی خودم و خانوادم. نه بیشتر از آن!

- با این پول های با قیمانده چه کنم؟ حتما یک بار در مورد هدف گذاری های مالی در خانواده صحبت خواهم کرد. همیشه هدفی اقتصادی هست. همیشه. خانواده بی هدف، خانواده رهای اقتصادی، بوی لذت حداکثری از مخارجش نخواهد برد.


چکار کنم که ناخواسته نرم تو این چاه؟

- نیازهام رو بشناسم و اونها رو اولویت بندی کنم.

- این طرز فکر و نشونه هاش رو بشناسم (مثل همون جمله خرید بعدی چیست؟)

- همیشه هدف اقتصادی داشته باشم.